عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

عسلای مامان

جایزه

عزیزم پسر خوب و باهوشم این روزا همش درحال جایزه خریدن برای تو هستیم آخه اين هفته 3 بار ديكته داشتين كه هر سه تاش رو هم هزارآفرين گرفتي تازه توي كتاب كار هم تيك اول رو ميگيري انتظار داري براي هر هزارآفرين يه جايزه برات بخريم كه البته بي جا نيست موجودات بن تن و ميز بيليارد كوچيك برات گرفتم خيلي خوشت اومد و يكي هم هنوز بدهكاريم و بايد بگيريم از كمد جايزه كلاستون هم جايزه انتخاب كردي : يه كيسه خوشگل كه توش مداد و تراش و پاك كن و دستمال جيبي و شكلات بود ...
7 دی 1390

یلدا در مدرسه

٣ شنبه رسیدیم خونه و بلافاصله مشغول شدیم خیلی کار داشتیم یه کاردستی از فصل زمستون و سالاد ماکارونی که فردا باید میبردیم مدرسه ٤ شنبه صبح با هم رفتیم مدرسه و کاردستی و سالاد رو هم بردیم وقتی داخل کلاستون شدم خیلی متعجب شدم یه تزیین خیلی قشنگ ، فكر كنم يه تعدادي از مادرا ديروز بعدازظهر زحمت اين كارو كشيده بودن گوشه كلاس يه آدم برفي بزرگ بود وسط كلاس يه كرسي و روش لحاف چهل تيكه، روش سماور و استكان و ديزي و انارايي كه دور هر كدوم يه تور سبز رنگ پيچيده بودن سقف كلاس تور و دانه هاي برف نميدوني چقدر خوشم اومده بود ، تو هم همينطور منم سالادو گذاشتم و برگشتم خونه تا وسايل بردارم و ظهر بيام دنبالت بريم خونه مامان آذر ساعت 11 اومدم تا ش...
3 دی 1390

يلدا در خانه مادربزرگ

همگي خونه مامان آذر جمع شديم شب خوبي بود و خيلي خوش گذشت به خصوص به شما بچه ها خاله مينا برات كادو گرفته بود يه دفترچه يادداشت منم براي بچه ها جوراب فرداش هم دوباره عيد شما بچه ها بود چون محمدعلي هم به جمعتون اضافه شد ( خاله و دايي من هم براي شام آمدند) البته ناگفته نماند كه مشق نداشتي فقط يك صفحه ديكته نوشتي جمعه صبح برگشتيم خونه ولي مستقيم رفتيم خونه مامان ناجي و بعد از نهار برگشتيم خونه حالا تو سرماخورده اي و خيلي ناراحتم خدا كنه زودتر خوب شي عزيزم سوژه اين دو روز هم چاقي تو بود و هرچي ميگفتم كم بخور حريص تر مي شدي و از خوردن دست نمي كشيدي اولش برنج كم مي ريختي و مي خوردي ولي عوضش سه بار مي خوردي آخه شكم درآوردي و دوست ن...
3 دی 1390